نفس


گفت:
بی من چه میکشی؟
گفتم:
نفـــــــــس!!


 

عاشقت شدم

جادو کرد مرا

چشمانت

در آن دیدار نخستین

و روح و قلبم را تسخیر

و وجودم را زنجیر...

ویرانه کردی دلم را

تو...

و دیوانه عقلم را

با آن اخلاق نیکویت

و با عشوه و ناز و

خنده های شیرینت

با آن محبتهای بی وصفت

دیوانه وار مرا

تو عاشق کردی...

گذشتم من

از همه کس و

همه چیز

برای تو

و تقدیر من این است:

انتخاب تو....


معجزه ی عشق



مثل کبریت کشیدن در باد ...

دیدنت دشوار است ...

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم ...

می کشم، آخرین دانه ی کبریتم را در باد ...

هر چه بــــــادا بــــــــــاد .....

با قلم ...

با قلم مي‌گويم:

- اي همزاد، اي همراه،

اي هم سرنوشت

هر دومان حيران بازي‌هاي دوران‌هاي زشت.

شعرهايم را نوشتي

دست‌خوش؛

اشك‌هايم را كجا خواهي نوشت؟

کاش امشب جای این عروسک بودم ،



با این آرامش سرم بر شانه هایت بود و تو


با آن لبخند زیبایت برایم می خواندی ..


می خواندی از دفتری که برایم نوشتی و هدیه کردی ...


می دانی هنوز شعر هایش را کامل نخوانده ام ..

می دانی چرا ؟


از بوسه های قلابی نوشتنی خسته شدم


 از بغل های محکم تصویری



از عشق بازی های داغ چت


از همه خسته ام



تو کنارم باش


هوای تنت کافیست.....

به دنبال تو می گردم

دنیا را عاشقانه بدنبال تو گشتم و


عاقبت خسته و مایوس بر در خانه خود رسیدم....

آه از آن لحظه ای كه دیدم

بر در خانه ام نوشته بودی

آمدم نبودی...!!!


بیا با هم هر روز عشق را زندگی کنیم

یادمان نرود طعم نگاه های ترمان....

بیا هر روز که بیدار می شویم پنجره دل را بگشاییم

فریاد بزنیم:

ای عشق سلام!!!!

روزت بخیر!!!!

بیا اجازه ندهیم عادت بیاید توی روزگارمان

جا خوش کند و بخندد همچنان به ما

زندگی را تکرار نکنیم

زندگی را زندگی کنیم بی بهانه!!

هر صبح اغاز شویم دوباره عاشق شویم

من عاشق تو باشم تو عاشق من

بیا ابروی عشق باشیم....!!


به خاطر تو


نیازمند چیزی بودم که باورش کنم


نگاهت بر من افتاد و باور کردم



خواهان کسی بودم که باورش کنم


خود و رویا هایت را با من تقسیم کردی



و باورت کردم


اما آنچه که به راستی نیازمندش بودم



باور کردن خود بود


مرا به دنیای درونت بردی و با اکسیر عشق یاریم



کردی


و به برکت توست که امروز زنده ام لمس می کنم


و باور دارم


کسی چیزی یا خود را



آری تنها به خاطر وجود توست

خواب آخر با هم نفس

اگر یک روز از زندگی من


باقی مانده باشد،



از هر جای دنیا


چمدان کوچکم را می‌بندم



راه می‌افتم


ایستگاه به ایستگاه


مرز به مرز،


پیدایت می‌کنم،



کنارت می‌نشینم،


روی سینه‌ات به خواب می‌روم


اجازه آقا

 من تازه آمده ام

 هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم

 توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم!

 من جا مانده ام در اولین برگ

 در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز"

 شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم

 یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم

 که پر از غلط های املایی بود

نتیجه اش یک صفر بزرگ

 اجازه آقا

 من دوباره آمدم

 تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم

 ضرب در بی نهایت

 با دلهای شما تقسیم کنم

 من آمده ام

 تا یک مثنوی بلند عاشقانه را

 برای این کلاس از حفظ بخوانم

 فرصتی دوباره می خواهم.


تقدیم به نفسم...

درگیر رویای توام


درگیر رویای توام .. من‌و دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو من‌و انتخاب کن



دلت از آرزوی من .. انگار بی‌خبر نبود

حتی تو تصمیمای من .. چشمات بی‌اثر نبود



خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم

درارو بستم روت تا .. احساس آرامش کنم



باور نمی‌کنم ولی .. انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری .. اصرار من بی‌فایدست



هر کاری می‌کنه دلم .. تا بغضمو پنهون کنه

چی می‌تونه فکر تو رو .. از سر من بیرون کنه



یا داغ رو دلم بذار .. یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه .. به کم قانعم نکن



چرا بر باورت نيست که قلبم خانه توست


چرا بر باورت نيست دلم ديوانه تست

دلم مي سوزد اي يار از اين عاشق کشي ها

چرا بر باورت نيست که جان آواره توست


گر مرا بشناسی

نه به اسم،نه به چشم

نه به یک لحظه نگاهی کوتاه

و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه

گر مرا بشناسی

با سکوتم که ز جام عطش خواستنت

لبریز است

روشنی را تو به باغ شب من می آری.

واژه ی زیستنم

معنی تازه به خود می گیرد.

و دلم باز

به بیداری و هوشیاری ها

طعنه زن می خندد.

گر مرا بشناسی

ز زمستان،تو رها خواهی شد

چون که من میدانم

قصه ای را که بهار

خواند در گوش زمین و پرکرد

همه ی حجم تنش را از یاس

گر مرا بشناسی

باز در صبحدم عشق

طلوع خواهم کرد

و به همراه خیال

تا سراپرده ی دیدار تو

خواهم آمد

گر مرا بشناسی

داغ تنهایی


آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم


بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم


سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد


گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم


سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع


لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم


 همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب


سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم


سوختم از آتش دل در میان موج اشک


شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم


شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند


در میان پاکبازان من نه تنها سوختم


جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود


رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم


ساحل دلت را به خدا بسپار ،


خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد . . .


ماه بخشش گناهان بر شما مبارک




چه رسم جالبی است !!!


محبتت را میگذارند پای احتیاجت …

صداقتت را میگذارند پای سادگیت …

سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …

نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …

و وفاداریت را پای بی کسیت …


و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که 


تنهایی و بیکس و محتاج !!!


آدمها آنقدر زود عوض می شوند …

آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت


نگاهی بیندازی


و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها


فاصله افتادهاست …


زیاد خوب نباش …

زیاد دم دست هم نباش …حکایت ما آدم ها …

حکایت کفشاییه که …

اگه جفت نباشند …هر کدومشون …

هر چقدر شیک باشند …

هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه …

لنگه به لنگه اند …

کاش …

خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …

جفت هر کس رو باهاش می آفرید …

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …

به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …

آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ،


آلرژی پیدا کرده اند …


زیاد که باشی ، زیادی می شوی …



چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتیکه 

لحظات همیشه بادردآمیختهشده است.چهسخت

است ،امید بستن به فرداهای دور از انتظار...

وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.

میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت

را به ازای روزها تحمل رنج از دست

می دهی و میدانم چه سخت

است وقتی ناله هایلحظات 

 تنهاییت راباشانههای

بی کسی شب




تقسیم

می کنی

تاحرمت اشک

هایپاکترامقابل هرکس

نشکنی.آری،چه سخت است

موعظهوقتی که هیچکس دردت را

نمی فهمدو هیچکس نمی تواندتسکین

دهنده دل خرابت باشد...نمی دانم چه باید

گفت ولیتامی توانی گریه کن،شایددنیاشرمش

بگیرد..............................................................

خسته


از زندگی از این همه تكرار خسته ام


از های و هوی كوچه و بازار خسته ام


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه


امشب دگر ز هر كه و هر كار خسته ام


دل خسته سوی خانه تن خسته می كشم


آوخ ... كزین حصار دل آزار خسته ام


بیزارم از خموشی تقویم روی میز


وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام


از او كه گفت یار تو هستم ولی نبود


از خود كه بی شكیبم و بی یار خسته ام


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید


از حال من مپرس كه بسیار خسته ام

جملات پربار و زیبا از بزرگان:


آنکه شادی را پاک می کند ،

روان آدمیان را به بند کشیده است .

حکیم ارد بزرگ




عشق همانند مغناطیسی است

که ما را به مبدا خود جذب می کند .

باربارا دی آنجلیس




اگر همه آرزوها برآورده می شد ،

هیچ آرزوئی برآورده نمی شد.

یونسکو




از دیگران نخواهیم رخدادهای اندوهناک

گذشته خویش را برایمان بازگویند .

حکیم ارد بزرگ




مقام عالی انسانی در برابر شماست.

آن را بدست آورید.

شیللر




 به زبانت اجازه نده که قبل از
اندیشه ات

به کار افتد

شیلون




کسی ، رستاخیز و دگرگونی بزرگی را

فراهم می آورد که پیشتر بارها و بارها

با تصمیم گیری های بسیار ،

خود ساخته شده باشد .

حکیم ارد بزرگ




 اگرآنچه انجام می دهید،
ناحق باشد،

موفقیتی کسب نخواهید کرد.

توماس کارلایل.





وقتی که رویا می بینم ،

احساس جوانی می کنم.

الیزابت کوتورث




 اگر برای رسیدن به آرزوهای خویش

زور گوییپیشه کنیم پس از چندی

کسانی را در برابرمان خواهیم دید

که دیگر زورمان به آنها نمی رسد .

حکیم ارد بزرگ




 لازمه موفقیت ،در توانائی تمرکز
انرژی ذهنی

و جسمی وبدونوقفه بروی یک مسئلهاست

بی آنکه احساس خستگی کنید.

توماس ادیسون




آموزش توانسته است جمعیت فراوانی

را باسواد کند، امانتوانسته است،

به آنها بگوید چه بخوانند.

جی.تراولیان




 آنکه نمی تواند از خواب خویش
برای

فراگیریدانش و آگاهی کم کند

ارزش برتری و بزرگی ندارد .

حکیم ارد بزرگ




لباس قدیمی را بپوشید

ولی کتاب نو بخرید.

آستین فلپز




 هرگز هیچ هدفی را رها مکنید،مگر

اینکه ابتدا قدم مثبتی درجهت

تحقق آن برداشته باشید .

آنتونی رابینز




آنان که مدام دل نگران ناتوانان هستند

هیچ گاه نمی توانند ناتوانی را

نجات بخشند !

با اشک ریختن ما ، آنها توانا نمی شوند

باید توانا شد و آنگاه آستین همت بالا زد .

حکیم ارد بزرگ




کامیابی تنها در این است که بتوانی

زندگی را به شیوه خودسپری کنی.

کریستوفرمورلی




اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند

هیچ گاه با دوستت شریک مشو .

حکیم ارد بزرگ




سعادت عادت است آنرا پرورش دهید.

آلبرت هوبار




دانشگاه تمام استعدادهای افراد،

ازجمله بی استعدادی آنهارا

آشکارمیکند.

چخوف




دوستی با کسی که باورهایت را

نمی پذیرد به جایی نخواهد رسید .

حکیم ارد بزرگ




معاشرت بر دانائی می افزاید

ولی تنهائی مکتب نبوغ است.

گیبون




صرفه جوئی خود یکی از

منابع مهم درآمد است.

الکساندردوما




گفتگو با خردمندان و دانشوران ،

پاداشی کمیاب است .

حکیم ارد بزرگ




همه ما نیاز داریم که دائماٌ احساس

رشد عاطفی و معنوی کنیم .

این غذایی است که روح

ما به آن محتاج است .

آنتونی رابینز




اینترنت همانند دریاست ،

کسی که آن را نمی شناسد

همانند کسی ست که شنا را نمی داند .

حکیم ارد بزرگ




حوادث چون روزها سپری می شوند.

مثل افریقائی




بهترین چاره غضب ، به تاخیر انداختن آن است.

سلیکا




بزرگترین گمشده های ما در زندگی ،

نزدیکترین ها به ما هستند ! .

حکیم ارد بزرگ




دانه خدمت نیکو بیفشان.

یادگارهای شیرین از آن بیرون خواهد آمد .

مادام دوستاهل




بهترین زمان برای رفع عواطف منفی

هنگام بروز و احساس آنهاست.

هنگامی که این عواطف قدرت گرفتند،

رفع آنها بسیار مشکلتر است.

آنتونی رابینز




تاریکی در زندگی ماندگار و ابدی نیست ،

بسان روشنایی . 

حکیم ارد بزرگ




 آن گاه هر کاری که از شما سر بزند
سرشار

از عشق و شور زندگی خواهد بود .

باربارا دی آنجلیس




گنج هائی که در قلب هستند ،

قابل سرقت نیستند.

ضرب المثل روسی




هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می رسد.

توماس کارلایل




غذا را سبک کن تا ازمرض ایمن شوی .

جالینوس




 ایستایی وجود ندارد ،
هر چه هست

جوشش وجاری بودن است . 

حکیم ارد بزرگ




اگر زندگی با تو سرناسازگاری دارد

تو با او سازش کن.

اسپارت




کیش خوب همانند فوتبال خوب است،

حرف نمی زند ،

عمل می کند.

کن بلانچارد




آدمیانی مانند گل های لاله ،

زندگی کوتاه در هستی

و نقشی ماندگار در

اندیشه ما دارند .

حکیم ارد بزرگ





از زندگی خود لذت ببرید،

بدون آنکه آنرا با زندگی دیگران مقایسه کنید.

کندورسه




تصمیم بگیرید که چه می خواهید و

مشخص کنید که چه عاملی مانع

رسیدن به آن خواسته است.

آنتونی رابینز





سرایش یک بیت درست از زندگی ،

نیاز به سفری ، هفتاد ساله دارد .

حکیم ارد بزرگ




 هر چه بیشتر عشق بورزید ،
عشق

و شور زندگی بیشتریبه شما

روی خواهد آورد .

باربارا دی آنجلیس




 اگر همسر شما در اثر فشار کار ،
سخنان

دلسرد کننده ای می گویدمعنی اش

آن نیست که به آخر خط رسیده اید .

معنی اش آن است که همسر

مورد علاقه شما به محبت و

حمایت بیشتری نیاز دارد.

آنتونی رابینز




آدمی با کینه ، زندگی را بر دوستان

نیز تنگ می کند .

حکیم ارد بزرگ




یکی از ناشناخته ترین لذتها در زندگی

حرف زدن با خویشتن است.

فرانسیس رواتر



دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی

و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش، پشیمان نخواهی شد!

سنت که بالا رفت کلی دوستت دارم پیشت مانده،

کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده،

که خرج کسی نکرده‌ای و

روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری

صندوقت راخالی کنی! 

صندوقت سنگین شده و

نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان ...

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی،


توی جلسهاگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد،

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت

و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد.

 برای یکی،یک دوستت دارم خرج می‌کنی

برا ی یکی، یک دلم برایت تنگ می‌شود، خرج می‌کنی.

یک ،چقدر زیبایی،یک ؛با من می‌مانی؟

بعد می‌بینیآدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند

به هیزی، به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها، به سوء استفاده کردن،

به پیری و معرکه‌گیری. اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن ‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند

بدون این‌که تو را به یاد بیاورند.

غریب است دوست داشتن

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر،

 ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.


دکتر علی شریعتی


حيات وقتي بعد از "چرخه" قرار مي گيرد

جان مي بخشد و مي شود "چرخه" ي حيات

اما امان از روزي که  .....


دوست داشتن پشت سر "چرخه" بنشيند 


من تو را دوست دارم
...


تو او را ...


او ديگري را..... 


و اين گونه ...


من، تو، او ...


در "چرخه دوست داشتن" 


چه ساده صرف مي شود

در حالي که چشم توان ديدن ندارد و مي گريد...!!!!




ولادت امام زمان (عج)



وقتی تو از سفر برسی عید می‌شود

دنیا دوباره صاحب خورشید می‌شود



چشمان روشنت که
طلوعی دوباره کرد

دلها پر از تجلّی
توحید می‌شود



با اهتزاز پرچم سرخت در آسمان

پیمان عشق و عاطفه تجدید می‌شود



از چشم خیس گریه کنان شهید عشق

با بوسه ای به راه تو تمجید می‌شود



یک عمر نوکریِ در خانۀ حسین

با یک نگاه لطف تو تایید می‌شود



آقا طواف مرقد خاکی مادرت

وقتی که چشم های تو تابید، می‌شود



این جمعه ها عزای مرا جار می‌زنند

برگرد با رسیدن تو عید می‌شود

از آموخته های چارلی چاپلین...



آموخته ام ...


با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، 

رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان

نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه،

می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه

خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،

می توان قلب خرید، ولی

عشقرا نه.


آموخته ام ...

 تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند

کسی است کهبه من می گوید:

تو مرا شاد کردی


آموخته ام ...

که مهربان بودن، بسیار مهم تر از

درست بودن است


آموخته ام ...

که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی،

نه گفت


آموخته ام ...

که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر

به کمککردنش نیستم دعا کنم.


آموخته ام ...

که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن

را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که 

لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم


آموخته ام ...

که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، 

فقط دستی است برای گرفتن دست او،

و قلبی است برای فهمیدن وی


آموخته ام ...

که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در

کودکی،شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است


آموخته ام ...

که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، 

هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم

سریعتر حرکت می کند


آموخته ام ...

که پول شخصیت نمی خرد


آموخته ام ...

که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که

زندگی را تماشایی می کند


آموخته ام ...

که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. 

پس چه چیز باعث شد که من بیندیشممی توانم

همه چیز را در یک روز به دست بیاورم


آموخته ام ...

که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد



آموخته ام ...

که این عشق است که زخمها را شفا می دهد

نه زمان


آموخته ام ...

که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی

جدی از سوی ما را دارد


آموخته ام ...

که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا

زمانی که عاشق بشویم


آموخته ام ...

که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم


آموخته ام ...

که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند،

بلکه شخص دیگری فرصت از دست

دادهما را تصاحب خواهد کرد


آموخته ام ...

که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم

یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم


آموخته ام ...

که لبخند ارزانترین راهی است که می شود

با آن،نگاه را وسعت داد.
 

نکته2

دوست داشتن


بهترین شکل مالکیت


و


مالکیت


بدترین شکل دوست داشتن است . . .




قند خون مادر بالاست

دلش اما هميشه شور مي زند براي ما

اشک‌هاي مادر  ...

مرواريد شده است در صدف چشمانش

دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!

حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛

گويي زيرنويس فارسي دارد

دستانش را نوازش مي کنم

داستاني

دارد

دستانش...



به دنبال كساني نباش كه با آنها زندگي كني ،

به دنبال كساني باش ، كه بدون آنها نتواني زندگي كني .

ويليام شكسپير




نکته1


قبول حقیقت از بیان حقیقت سخت‌تر است .

(هیچکاک)

پندآموز


فرعون و شیطان


فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و

گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود

که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان

کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی

خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می

کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده

نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود

می آید.



نبوغ


در یك شركت بزرگ ژاپنی كه تولید وسایل آرایشی را برعهده

داشت، یك مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:

 شكایتی ازسوی یكی مشتریان به كمپانی رسید. او اظهار داشته

بود كه هنگام خرید یك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطی

خالی است.
 بلافاصله با تاكید و پیگیریهای مدیریت ارشد كارخانه این مشكل 

بررسی، و دستور صادر شد كه خط بسته بندی اصلاح گردد و

قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تكرار

چنین مسئله ای اتخاذ نماید.

مهندسین نیز دست به كار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین

ارائه دادند : پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایكس

بزودی سیستم مذكور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه

مهندسین،‌ دستگاه تولید اشعه ایكس و مانیتورهائی با رزولوشن

بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز

جهت كنترل دائمی پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از

عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.


نكته جالب توجه در این بود كه درست همزمان با این ماجرا،

مشكلی مشابه نیز در یكی از كارگاههای كوچك تولیدی پیش آمده

بود اما آنجا یك كارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای

بسیار ساده تر و كم خرج تر حل كرد : تعبیه یك دستگاه پنكه در

مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!



کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه ؛

و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد.