عاقبت عشق ما؟؟!

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !
 این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !
 به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟
 سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟
 چه زیباست لحظه ای که من به
 سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !
 چه زیباست لحظه ای که سر نوشت
 با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!
 چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !
 این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....
 و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !
 آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟
 سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟

 

برای تو..

 

تو را دارم ای گل ، جهان با من است .

 

تو تا با منی ، جانِ جان با من است .

 

چو می تابد از دور پیشانی ات

 

کران تا کران آسمان با من است .

 

چو خندان به سوی من آیی به مهر

 

بهاری پر از ارغوان با من است .

 

کنار تو هر لحظه گویم به خویش

 

که خوشبختی بی کران با من است .

 

روانم بیاساید از هرغمی

 

چو بینم که مهرت روان با من است .

 

چه غم دارم از تلخی روزگار ،

 

شکرخندۀ آن دهان با من است

 

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمه ی روشنِ ؛منم آن سایه که نقشی

در آینه ی چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوال تو ندارم

ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی

جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

با این همه راهی به وصال تو ندارم